پوپولیسم دو بار تکرار میشود!

على جوادى

میگویند تاریخ دو بار تکرار میشود. یک بار بصورت تراژیک و بار دیگر بصورت یک کمدی مضحک. تجربه سیاسی من میگوید پوپولیسم هم دو بار تکرار میشود. یک بار بصورت کلاسیک و بار دیگر در شکل پلاستیکی و مضحک. حکایت خط مشی رهبری کنونی حزب کمونیست کارگری (حکک) است. بار اول در دوران جنگ ارتجاعی ایران و عراق شاهد بروز این سیاست پوپولیستی بودیم و این بار در شرایطی که تقابل دو قطب تروریسم جهانی خطر جنگ را بالای سر جامعه قرار داده است. لازم نیست به نسل گذشته متعلق بود تا با این تاریخ و دقایقش آشنایی کامل داشته باشیم. تکنولوژی معاصر دسترسی همگان به این تاریخ را کاملا تسهیل کرده است. اما ماجرا چیست؟ در زمان جنگ ایران و عراق ما شاهد بروز دو گرایش "راست" و "چپ" در صفوف چپ رادیکال در قبال جنگ بودیم. گرایش "راست" کلاسیک بود. پوسته پوپولیسم اش به کناری زده شده بود. جوهر ناسیونالیسم اش عریان شده بود. این یک ویژگی جنگ است. به رویدادها شتاب و سرعت باور نکردنی ای میدهد. این گرایش به دفاع از "میهن"، "کشور خودی" و "بورژوازی خودی" برخاست. بخش "پیگیر" این جریان به جبهه ها روانه شد. سرنوشت تلخ و غم انگیزی در انتظارشان بود. نامشان در زمره قربانیان سیاسی و انسانی جنگ ٽبت شد. "تصادفا" مورد اصابت رگبار تیربارها قرار گرفتند و یا محاکمه و تیرباران شدند. وضعیت گرایش "چپ" متفاوت بود. جوهر پوپولیسم خود را در قالب عبارات و مضامینی انقلابی و سیاست "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" می پیچید. آنارشیستی و پاسیفیستی بود. آنارکو پاسیفیسم نامی بود که در آن زمان منصور حکمت بر این سیاست نهاده بود. عبارت پردازیهای پوچ اما در قالبی رادیکال. سیاستی که بی تفاوتی و لاقیدی خود نسبت به سرنوشت و زندگی مردم را در قالب "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" نشان میداد. الگو پردازی ساده انگارانه ویژگی این جریان بود. جنگ را ادامه سیاست در اشکال قهری آن میدانستند، اما فقط برای جنبشهای راست و بورژوایی. از قرار زمان جنگ نهایی کارگر و کمونیسم را هم جنگ نیروهای متخاصم بورژوایی تعیین میکردند. قیام و جنگ داخلی برایشان بازی جدیدی بود که در زمان جنگ باید به آن مشغول میشدند. این جریانات به سرعت چه در زیر نقد رادیکال و کمونیستی مارکسیسم انقلابی و چه در مواجهه با واقعیات خشن زندگی حاشیه ای و ایزوله شدند. این هم یکی دیگر از ویژگی های شرایط جنگی است. جنگ جریانات سست را بسرعت حاشیه ای و به کناری میزند. نخستین ضربات واقعیت به سرگیجه این جریانات پایان میدهد و در زمین واقعی زمین گیرشان میکند. سئوال اما این است؟ در کدام زمین؟ این مجموعه پوپولیستی در دور اول به شکل دراماتیکی به پایان رسید. "راست" و "چپ" این جنبش پایان غم انگیزی داشتند. بسیاری از شریفترین انسانها، بسیاری از دوستان و آشنایان ما، اگر زنده ماندند و جانی بدر بردند، در زمره تلفات سیاسی و انسانی این جنگ بودند. جنگ هم در سال ۶۷ با سر کشیدن جام زهر توسط خمینی در شرایطی که جامعه در آستانه فروپاشی قرار گرفته بود، پایان پذیرفت. از ارتش و سپاه سرمایه چیز چندانی باقی نمانده بود، در حال فروپاشی بودند. جنگ با قتل عام بیش از ده هزار زندانی سیاسی در مرداد و شهریور ۶۷ در آخرین پرده تلخ و خونین خود و نابودی یک میلیون انسان بیگناه به پایان رسید. برای ما که در زمره شاهدان و نزدیکان این رویدادهای تلخ بودیم، برای ما که شاهد شکست پوپولیسم و تهاجم ارتجاع هار اسلامی در اشکال گوناگونش بودیم، چنین سرنوشتی غیر مترقبه نبود. تلخ و بسیار دردناک بود، اما قابل پیش بینی بود. به دوران حاضر بر گردیم. تاریخ را باید به گذشتگان سپرد. هر چند که برخی رویدادها و خاطرات مانند کوهی بر ذهن سنگینی می کنند. بنظر برخی از وقایع آن دوران به شکل غریبی در حال تکرارند. ابرهای تیره جنگی بر فراز جامعه به حرکت در آمده اند. خطر چشم انداز یک فاجعه خونین جامعه و انسانیت را تهدید میکند. رژیم اسلامی از هر سو تعرض خونینی را علیه مردم سرنگونی طلب آغاز کرده است. آیا میتوانند شهریور خونین و ۳۰ خرداد را تکرار کنند؟ بعید است. امکانات و حوزه مانورشان بشدت متفاوت و محدود است. با جامعه متفاوتی در تقابلند. با مردمی سرنگونی طلب در جدال قرار دارند. مردمی حکم به سرنگونی شان داده اند. ما اجازه نخواهیم داد. در طرف دیگر برخی نیروهای سیاسی هر چند که نام و نشانی دیگری دارند، بنظر بعضا سنتهای سیاسی یکسانی را حمل میکنند. تشابهاتی این دو تاریخ را به هم متصل میکند. به یک تشابه اشاره میکنم. نئو پوپولیسم خط رهبری کنونی حکک به شکل باور نکردنی ای به مواضع سنتی سازمان پیکار در سالهای ۵۹ و ۶۰ نزدیک شده است. همان شعائر، همان قالبهای ظاهرا رادیکال، همان چشم پوشیدن از مخاطراتی که جامعه و زندگی را تهدید میکند. همگی یکسان و مشابه اند. برای اٽبات این "اتهامات" به گفته ای از رفیقم اصغر کریمی توجه کنید:

"در شرایط جنگ و یا فضای جنگی، فرصت هائی بسته میشود اما فرصت هائی باز میشود. در روسیه کارگران به رهبری حزب بلشویک، حکومت تزار را درست در گرماگرم جنگ و زمانیکه حکومت بیش از هرزمان نیرو بسیج کرده بود و همه جا را نظامی کرده بود، سرنگون کردند و به جنگ هم پایان دادند." (انترناسیونال شماره ۲۱۷) ذکر چند نکته حائز اهمیت است.

یک ویژگی اصغر کریمی این است که اسیر عبارت پردازیهای پوچ نمیشود، حرفش را بدون بسته بندی میزند. "فرصت هائی باز میشود". آنچه که گفته شده اما جوهر و چکیده سیاست جدید رهبری کنونی حکک است. اما کدام فرصتها؟ "فرصتهایی" که بمب افکنهای ب ۵۲، موشکهای کروز، و هزاران تن بمب و بمبهای سنگر شکن فراهم میکنند؟ "فرصتهایی" که انفجار اتمی در مراکز هسته ای ایجاد میکند؟ "فرصتهایی" که تشعشات رادیو اکتیو بوجود می آورند؟ "فرصتهایی" که نابودی بخشهایی از شیرازه جامعه ایجاد میکند! تاسف آور و باور نکردنی است. جامعه عراق در برابر چشمانمان است. هر روز بیش از ۱۰۰ نفر در عملیاتی نظامی بزرگترین ماشین میلیتاریسم سرمایه و تروریسم اسلامی جان خود را از دست میدهند. بیش از یک میلیون نفر در چند سال گذشته در اٽر جنگ بطور مستقیم و غیر مستقیم جان خود را از دست داده اند. آیا این گوشه ای از آن "فرصتهایی" است که قرار است، فراهم شود؟ این منطق را تا کجا میتوان کش داد؟ آیا اعدام ها و سنگسارها هم در زمره چنین "فرصتهایی" هستند؟ آیا تیربارانها و قتل عامها هم "فرصتند"؟ آیا شکل گیری احتمالی سناریوی سیاه هم "فرصت" است؟ آیا این مردم بخت برگشته برای مبارزه و اعتراض نیازمند "فرصتند"؟ جنگ "فرصت" ساز نیست. بمبها "فرصت" ساز نیستند. ما اذعان میکنیم که براى نابودی چنین "فرصتهایی" تلاش و مبارزه میکنیم. آنچه "فرصت" نامیده میشود، ضد "فرصت" است. ارتجاع محض است. سیاهی و تباهی است. قربانیان این جنگ عادی ترین مردم عادی هستند. قربانيان این جنگ کارگرانی هستند که حتی در زمان پرتاب موشکها هم اجازه پناه بردن به پناهگاهی را هم ندارند.

اما نه! نمیتوان باور کرد! بیائید امیدوار باشیم که نویسنده این سطور بدنبال چنین "فرصتهایی" نباشد. من هنوز امیدوارم. من اصغر کریمی نویسنده این "فرصتها" و احساسات انسانی اش را شخصا میشناسم. به انگیزه و تلاشهای انسانی اش ارج میگذارم. اما در عین حال میدانم که اومانیسم در اسارت پوپولیسم به چه پدیده معوج و نامانوسی بدل میشود. آنچه "فرصت" نامیده میشود در حقیقت دریچه ای است که از آن سیر سراشیبی و دوری هر چه بیشتر این حزب از کمونیسم کارگری فراهم کرده است. "فرصتی" برای سقوط است. باید برحذر بود.

اما کدام تحلیل این دوستان به "راست" چرخیده ما را در چنین موقعیت ناهنجاری قرار میدهد؟ مبانی و پایه های تحلیل شان کدام است؟ دو فاکتور توضیح دهنده چنین نگرشی است: ۱- جنگ عاملی در تضعیف رژیم اسلامی است. رژیم اسلامی تضعیف شده، "فرصت" مناسبی برای مردم در کمین نشسته است. چگونه؟ بنظر چندان مهم نیست! گویا رژیم اسلامی بیشتر قربانی جنگ است تا مردم زحمتکش. ۲- جنگ و تحریم اقتصادی عاملی در جهت گسترش اعتراضات مردم در جامعه است. این دو رکن نگرشی است که جنگ را در اذهان رهبری حکک به پدیده ای "فرصت" ساز تبدیل میکند. گوشه هایی از چنین مبانی تحلیلی "زمختی" در نوشته ها و مصاحبه های برخی دیگر از مسئولین حکک نیز قابل مشاهده است. بی جهت نیست که تحریمهای بانکی را محکوم نمیکنند. بر عکس محکوم کننده تحریم ها را محکوم میکنند. در این نگرش جنگ نه عاملی در دست ارتجاع برای تعرض به جامعه و قیچی کردن مبارزات اجتماعی مردم بلکه از قرار حلقه ای در گسترش اعتراض و نارضایتی است. در تحلیل پی آمدهای جنگ به تاٽیر جنگ بر رژیم متمرکز میشوند. در این نگرش جنگ ادامه سیاست ارتجاع اسلامیستی و میلیتاریسم سرمایه علیه جامعه و مردم نیست. کل این نگرش وارونه و بیمارگونه است. این خط مشی در امتداد خود به این نگرش چپ پوپولیستی میرسد که انقلاب کارگری را ناشی از فقر و فلاکت بیشتر مردم می بیند. گسترش اعتراضات را ناشی از استیصال و ناچاری مردم میداند. اما چنین سیاست و نیرویی به سرعت در جامعه بی ربط و حاشیه ای خواهد شد. بسرعت رو در روی واقعیت زندگی مردم قرار خواهند گرفت. تاریخ مملو از حاشیه ای شدن چنین نیروهایی در شرایط سخت سیاسی است. چرخش به راست رهبری حکک تاسف بر انگیز است.

اما این پایان ماجرا نیست. الگو پردازی ساده انگارانه، سطحی نگری، قرینه سازیهای کودکانه، عدم آشنایی با شرایط واقعی تاریخی گوشه دیگری از سیاست و روشی است که باید برای توجیه این سیاستهای ضد اجتماعی در قالب "چپ" و "رادیکال" بکار گرفته شود. به این رفقا باید یاد آوری کرد که بلشویکها در قیام اکتبر و نه در انقلاب فوریه حکومت کرنسکی و نه حکومت تزار را سرنگون کردند. سازمان بلشویکها در زمان انقلاب فوریه فاقد رهبری منسجم و شکل گرفته ای بود. انقلاب فوریه برای بسیاری از سازمانها و از جمله بلشویکها یک رویداد غیر مترقبه بود. آمادگی از پیشی نداشتند. رهبران اصلی شان در تبعید و یا در زندان بودند. تزار در انقلاب فوریه بزیر کشیده شد و قدرت را نه کارگران و بلشویکها بلکه نیروها و احزاب بورژوا در دست گرفتند. بلشویکها با سرنگونی کرنسکی به جنگ و مصائب آن پایان دادند. اما نه در گرماگرم جنگ جهانی اول بلکه سه سال پس از جنگ. سه سال پس از اینکه صدها هزار نفر جانشان را در جبهه های جنگی و در ارتش چند میلیونی تزار از دست داده بودند. قحطی و گرسنگی و بی خانمانی و تیرباران سربازان فراری یک واقعیت تلخ جنگ بود. فرار سربازان از جبهه ها همگانی شده بود. اوج بسیج جنگی نبود، اوج نفرت از ادامه جنگ توسط دولت کرنسکی بود. بلشویکها به جنگ خاتمه دادند. "نه به جنگ" اصلی ترین شعار و پرچمی بود که اذهان را به طرف بلشویکها چرخاند و آنها را در راس شوراها و اعتراضات کارگری قرار داد. اما بلشویکها هیچگاه برای سازماندهی قیام به دنبال "فرصتهای" جنگی نبودند. جنگ حلقه و فرصتی در استراتژی سیاسی بلشویکها در تصرف قدرت سیاسی نبود. واقعیت دهشتناک و یک داده سیاه تلخ زندگی و شرایط فعالیت سیاسی بود. مساله این است که اگر جنگی در کار نبود، اگر جنون اولیه جنگی که بسیاری از توده های کارگر روسیه را به سمت سیاستهای ناسیونال شوونیستی سوق داده بود، نبود، بلشویکها شاید بسیار زودتر و بدون تحمل چنین فجایعی در جامعه میتوانستند به عمر حکومتهای وقت خاتمه دهند. بلشویکها سیاست انترناسیونالیستی خود را در مقابل هر گونه ناسیونالیسم و دفاع طلبی ناسیونالیستی اعلام کردند. در جنگ جهانی سرمایه به دفاع از بورژوازی خودی برنخاستند. واقعیت این است رهبری حکک که اینگونه به جنگ می نگرد در حلقه های بعد نیز جنگ را اهرم و پلکانی برای پیشرفت به سوی اهدافش میشمارد. آیا هدف وسیله را در نزد این رفقا توجیه نمیکند؟ و این متاسفانه یعنی نزدیکی به سیاست شناخته شده نيروهائى در اپوزيسيون ايران که سرنوشت خود را به جنگ و ماشین میلیتاریسم آمریکا گره زده است.

تشابه سیاستهای رهبری کنونی حکک با سیاستهای سازمان پیکار در سالهای ۵۹ و ۶۰ فقط در سیاست این جریانات در قبال جنگ نیست. فصل مشترکها عمیق تر است. سئوال این است که چنانچه این نیرو این سیر عبور از کمونیسم منصور حکمت را همچنان طی کند، سیاستهایش این سازمان را در همسویی با کدام نیروها قرار خواهد داد؟ چه تغییری در مکان اجتماعی این جریان صورت خواهد گرفت؟ باید دید و باید امیدوار بود که این نیرو پیش از آنکه دیر شود، بخود آید.

سیاست کمونیسم کارگری منصور حکمت در قبال چنین جنگی اما روشن است. جنگ یک واقعیت خشن و خونین است. زندگی مردم و امر سیاسی را مشکل و پیچیده میکند. ما برای پایان دادن فوری جنگ در صورت وقوع آن تلاش خواهیم کرد. مبانی استراتژی سیاسی ما در شرایط جنگی تغییری نمیکند. ما در جبهه آزادی، برابری، و رفاه مردم برای پایان دادن به جنگ و پایان دادن به حیات جمهوری اسلامی همزمان مبارزه میکنیم. هیچگونه همسویی برای ما با هیچکدام از دو قطب این تخصام ارتجاعی مجاز نیست. ما تلاش میکنیم که مبارزه علیه جنگ را به مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی گره بزنیم. ما برای قطع فوری جنگ و تحریمهای اقتصادی، سرنگونی رژیم اسلامی و استقرار فوری سوسیالیسم مبارزه میکنیم. همسویی ما با امر آزادی و انقلاب کارگری است. *